روزهای تاریک

تو روز و روزگار من بی تو روزای شادی نیست ... تو دنیای منی اما ... به دنیا اعتمادی تیست ...

روزهای تاریک

تو روز و روزگار من بی تو روزای شادی نیست ... تو دنیای منی اما ... به دنیا اعتمادی تیست ...

فریاد دلم

فریاد دلم


نیستی و دلتنگ تو هستم ، با اینکه همیشه به یادتم ، باز هم در این یاد در فکر تو هستم


نیستی و اشک است که حلقه زده در چشمانم ، یک لحظه در فکر رفتم که کاش اینک بودی در کنارم


که آرامش بدهی به قلبم ، دلم گرفته همنفسم


تو خودت میدانی که وقتی نباشی در کنارم ، مثل حالا آشفته و پریشانم


در این هوایی که دلم گرفته ، کاش میشد در کنارم بودی و با حضورت آرامم میکردی


که چگونه معجزه میشود، با وجود تو چه غوغایی میشود در دلم!


تا که میخواهم از این عالم دلتنگی رها شوم ، انگار که میخواهم از این دنیا جدا شوم !


مگر آنکه یک آدم سر به هوا شوم ، تا در آن لحظه بی نفس ، بی هوا شوم !


نیستی و نبودنت خنجر است که فرو میرود در قلب بی طاقتم !


من شاهد اینم که دلم عذاب میکشد ، طعم تلخ نبودنت در کنارم را میچشد !


این من و این دلتنگی ها ، دلم گرفته از بی محبتی های این زمانه !


که چرا نباید در کنار عشقم باشم ، چرا نباید در آغوش همنفسم باشم!


و من آرام مینویسم ،بی صدا اشک میریزم ، اما درون دلم فریاد است ! فریاد !!!


فریادی که تنها قلب تو میشوند از اعماق احساساتمان ، دردی که تنها قلب ما میکشد از فاصله بینمان!


میترسم تا بخواهد شکسته شود فاصله بینمان ، شیشه عمرمان نیز بشکند ، و آخر سر میماند حسرت و به جا میماند همان صدای فریاد !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد