روزهای تاریک

تو روز و روزگار من بی تو روزای شادی نیست ... تو دنیای منی اما ... به دنیا اعتمادی تیست ...

روزهای تاریک

تو روز و روزگار من بی تو روزای شادی نیست ... تو دنیای منی اما ... به دنیا اعتمادی تیست ...

"دیوانـــه کســـی اســت که معشـــوق را در مجـــاورت آغـــــوش دیگـــری ببینــد و بــاز برایــش بنویســـد:

" "مــن اگــر دیوانـ‌ــه نبـــودم ،اینجـــا نبـــودم !میــان ایــن همـــه دل ســـنگ ...مثــــل تــــو ..." ."

لحظه

یکی از قشنگ ترین لحظه ها لحظه ایه که کسی رو که عاشقی نگاه میکنی و اونم یه دفه دلش میریزه و سَری یه جای دیگه رو نیگا میکنه ...
تو هم همینطوری با یه لبخند پُر از آرامش نگاهش میکنی ...
اما یکی از بد ترین لحظه ها لحظه ایه که نگاهش میکنی ...
اما دلش نمیلرزه ...

پاییز شد

پاییز شد وباز هم خاطراتت . . .
خاطرات فصل بارانی دل . . .
دو سال گذشت از بی"مهر" بودنت . . .
رفتنت . . .

مرد

مرد که باشی
عادت میکنی به نارو خوردن
عادت میکنی به اینکه ببینی حوایت برود با ادم دیگری
و تنها دلخوشی تنهاییت، تنهایت بگذارد

"لقمــــه بزرگتر ازدهانـــت بودم

برای همین بودکه مرا خــــــــرد میکردی

تا انـــدازه شوم....."

عشق یعنی چی؟

عشق یعنی اینکه تو روزای سختش...روزایی که به عاشقانه های ی پسرساده نیاز داشت...روزایی که از دنیا بریده بود...روزایی که همه تنهاش گذاشته بودن...مـــــــــــــن باهاش بودم...مــــن هـــــواشو داشتم...حتی ی لحظه ازش غافل نبودم...به قول خودش شده بودم تنهــــــــــــــــــــــابهــــــــــــــــــونـــــــــه ی نفـــــــــــس کشیـــــــــــدنش.............
اما درست زمانی که باید با من میموند...زمانی که حرفاش...عاشقانه هاش...قولاش...شده بود همه ی زندگیم...
بــــــــــــــــــــــــــی دلیـــــــل تنهـــــــام گذاشت و رفــــــــت...
رفت...میفهمیدی چـــــی میگم؟؟؟
رفـــــــــت...

لیاقت!

عشق مثل پرواز است،
بالا رفتنش جسارت می خواهد،
بالا ماندنش لیاقت!

سنگ

میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”

وقتی یه سنگو تو دریا میندازی


فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه

وبرای همیشه محو میشه

ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره

و سعی می کنم مثل دریا باشم

فراموش کنم سنگ که به دلم زدن

با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم


مـن بــ ـدم
تـو خـــ ـوب بــ ـاش
دیگــ ـر سراغــ ـم را نـگـیـــ ـر
خــ ـودم را جـایــ ـی در ایـ ـن زندگــ ـی گــُـ ـم کــ ـرده ام
دنبالـ ــم نگرد
پـیـدایــ ـم نـمیکـنــ ـی
نـفـــ ـس بـکــ ـش
و بـعد از مــ ـن
شـبـهــ ـا بـه سـتــ ـاره ام لـبـخـنــ ـد بـــ ـزن
و مـاه کـه کامـ ـل شـ ـد،از جــانــ ـب مـ ـن آرزویــ ـی کـ ـن
خودت هم منـــ ـت بر سـ ـرم بگــ ـذار
و فـرامـــ ـوش کـ ـن که زمـانــ ـی بــــــــ ـوده ام
خـــ ـودم نـیـ ـز،
حل شـ ـده ام،مثل یک معمـــــــ ـا...

ایثار

راستی روسپی!

از خودت پرسیدی چرا در سرزمین من و تو،

اگر زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد

رگ غیرت اربابان بیرون می زند

اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد

و یا شوهر زندانی اش را آزاد کند این «ایثار» است !

مگر هردو از یک تن نیست؟

بفروش ! تنت را حراج کن…

من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان...

شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین.

(( فریدون فرخزاد ))


افسوس

دوستش داشتم
و هرگز باورم نمی شد
که این نیز ، مثل هر چیز دیگر
خواهد گذشت .
و از شیرینی عشق
تنها رایحه ای تلخ ،
در جان من باقی خواهد ماند....

نحس

همه میگن عدد 13 نحسه...
من میگم 1 و 3 عامل نحسیه نه 13..!
عشقهای امروزی یا 1طرفه اند یا 3طرفه...

ﮐـــﺎﻏـﺬ پــﺎﺭﻩ !

تﻌــﻬـﺪ ﺩﺍﺷﺘــﻦ، ﻗــﺸﻨﮕــﻪ !!
ﺣﺘـــﯽ ﺗﻌﻠــﻖ ﺩﺍﺷﺘﻦ !
ﺍﯾﻨﮑـﻪ ﺑﺪﻭﻧــﯽ ﻣـــﺎﻝ ﮐﺴــﯽ ﻫﺴﺘــﯽ ...
ﺳــﻬـﻢ ﮐﺴــﯽ ﻫﺴﺘــﯽ ...
ﻭ ﺍﻭﻧـــﻢ ﻣـــﺎﻝ ﺗـــﻮﺋـــﻪ ..
ﺣـــﻖ ﺗـــﻮﺋــﻪ ..
ﻣﻬـــﻢ ﻧﯿــﺲ ﺍﯾﻦ ﺗﻌــﻬـﺪ ﺍﻣـﻀــﺎﺀ ﺑﺸــﻪ
ﺗـــﻮ ﯾﻪ ﮐـــﺎﻏـﺬ پــﺎﺭﻩ !
ﺍﺻـــﻠﺶ ﺟـــﺎﯼ ﺩﯾﮕــﻪ ﺳَﻨَــﺪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ..
ﺗﻮﯼ ﺩﻻﺗـــــــــــﻮﻥ♥

ﻣـﺮﺯ

ﺭﻭﯼ ﻣـﺮﺯ ﺑﺎﺭﯾﮑــﯽ ﻗﺪﻡ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ...
ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻟــﻢ
ﻧﻪ ﺑﻮﺩﻧــــــــــﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﻭ ﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧــــــﺖ ﺭﺍ ...

جـغـد

خـدایـا....
آدم هـایـت مـن و آوازهـایـم رادوسـت نـدارنـد....
خـدا گـفـت:
آوازهـای تـو بـوی دل کـنـدن مـی دهـنـد....
و....
آدم هـا عـاشـق دل بـسـتن انـد....
امـا....!
تـو بـخـوان.....
و هـمـیـشـه بـخـوان....!
کـه آواز تـو....
حـقـیـقـت اسـت و.....
طـعـم حـقـیـقـت....تـلـخ....!!!

مـهره

مـهره هــا را بـهم بریـز
بـــازی نــــــمیـکنم
در شـطرنـجی که شــــــاهـش
تــو نـــــــبـاشی‎!

تعلق که نداشته باشی
به جایی … به کسی … به چیزی …
تمام شدنت راحت تر
از آنی میشود که گمان می بُردی !

پاییــــــــــــــــز

بگــــــــــــذر تابستان
حالـــــم با تـــو خوب نمی شـود
پاییــــــــــــــــز حال مرا
خوب می شناسد..

حباب

روی حباب ایستاده ام
نه را برگشت دارم نه نای رفتن
فریادهایم به گوشش نمیرسد،گوشش پرشده از هیاهوها
چقدر غریب و بی کس شدم
چشمانم گریه را بس کنید
خسته ام
به خواب ابدی احتیاج دارم

زمـــستان

اینـقد با همـه بهـار بودی
من زمـــستان شدمـ
دیگــر از سـَـردی ام نپـرس