حتی یه ثانیه برام انگار یه عمر دیگه بود
وقتی رسیدی عشق تو از سر من پریده بود
اهای غریبه با توام نفهمیدی چی کشیدم ،یه یادگاری از تو بود به هر چی که میرسیدم
گفته بودی که عشقمو پای هوس نمیبری
گفتی تو آغوش کسی نفس،نفس نمیزنی
اما صدای نعره هات به گوش آسمون رسید
با لحن تیز خندهاش رو رگ آبروم کشید
کنارم بخوابو به دورم بتابو
از این لب بنوشو چو تشنه که آبو
خدا دوست دارد لبی را ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست دارد من و تو بخندیم نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم
بخواب آرام پیش من لبت را بر لبم بگذار
مرا لمسم کن و دل را
به این عاشق ترین بسپار
بخواب آرام پیش من منی که بی تو میمیرم
لبت را بر لبم بگذار
که جان تازه میگیرم
دیرگاهیست که تنها شده ام
قصه ی غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
باز هم قسمت غم ها شده ام
دگر آیینه ز من باخبر است
که اسیر شب یلدا شده ام
من که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شده ام...
یـــه زمـونــه ای شـــده
کـه اگـه بـرای عشــقـت کــــوهــم
بکنـــی
ــه پــای فــرهـــــــاد بــودنـت
نمـی ذارن!!
مــی ذارن بــه پــای کـنــــــه
بــودنـت....!!!
تنهایی را دوست میدارم
و سکوت را نیز
.
.
اما کاش گاهی
طنین نفس هایت
تنهایی و سکوت مرا در هم می شکست........
یه وقتایی که دلت گرفته ؛
بغض داری ،
آروم نیستی !
دلت براش تنگ شده ....
حوصله ی هیچکسو نداری !
به یاد لحظه ای بیفت که :
اون همه ی بی قـراری های تو رو دید؛
اما ....
چشمـاشو بست و رفت ... !!!
دلم تنگه ولی نیستی کنارم ...
که تنهاییمو با تو سربیارم ...
تونیستی اما یاد تو همین جاست ...
کنارم تو یه قاب عکس زیباست ...
شده کارم نگاه عکست هرروز ...
تو یه قاب نو اما یادِ دیروز ...
بازم تکرارِ دوریت و نبودت ...
بازم تسکینِ کمبود ِحضورت ...
بازم یاد ِ تو وچشمای خیسم ...
بازم سرده تنم بی تو عزیزم ...
دلم تنگه ولی با یادت هرروز ...
میگم که بهترم نسبت به دیروز ...
همین امروز و فردا کردنامون ...
همین دستایِ سرد و چشم ِ گریون ...
داره میگه که برگرد , بی تو تنهام ...
داره میگه , تمومه بی تو دنیام ...
بازم تکرارِ دوریت و نبودت ...
بازم تسکینِ کمبود ِحضورت ...
بازم یاد ِ تو وچشمای خیسم ...
بازم سرده تنم بی تو عزیزم ...
خــودَم قَبـــول دارم کـــهنه شـــده ام
آنـــقدر کــهنه…
کــه می شــوَد
رویِ گَرد و خـــاک تَنـــَم
یــادگــاری نــوشت…
بنویس
و…
برو…..
داشت از تنهاییش میگفت...اما صدای بوق پشت خطی اش امانش را بریده بود...
متأســـفم...
برای اینکه نگـــفتم:
چقـــد وسعت داشت!
اقیانوس قلبم...
وقت نشـــد تشـــکرکنم
بابت آرامشی که
هنگام حضـــور باتـــو داشتم...
متأسفم که گفتم دوســـتت دارم...
نمی دانستم
جهانـــم چه خالــــــــــــی میشود
در گفتن چیزهایی که
نباید بگویم ..... !
فقط باش!
همین که هستی
کافیست
دور از من
بدون من
چه فرقی میکند؟
گل میخری خوب است
برای من نیست
نباشد....
همین که رختمان زیر یک آفتاب خشک میشود کافیست
دلخوشم به این حماقت شیرین..........
لعنتی
دلم نگرفته از اینکه رفتی
دلگیرم از همه دوست داشتنهایی که گفتی ولی نداشتی.....
توفقط بیا... امـشبـ هـیچـی نـمے خـوآهـم !نـه آغـوشـتـ رآنـه نـوازش عـآشقـآنـه اتـ رآنـه بـوسـه هـآے شـیریـنتـ...فقـطـ بـیـآمےخـوآهـم تـآ سحـر بـه چشـمـآن زیبــــایتـ خیـره بـمــآنـمهـمیـن کـآفـی استـبـرآے آرامـش قلبـــ بــی قـرآرمتـو فقـط بـیــآ . . . ...
هــــــــی رفیق ...
زیادی خوبی نکن !
انسان است ،
فراموشکار است ...!
از تنهایش که در بیاید ،
تنهایت را دور میزند !
پشت می کند به تو ،
به گذشته ات ...!
حتی روزی میرسد که به تو هم میگوید :
شما !؟